کد مطلب:29183 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:129

معاویة بن ابی سفیان












3910. سیر أعلام النبلاء - به نقل از عبید -:ابو مسلم خولانی با گروهی نزد معاویه آمدند و گفتند:تو با علی می جنگی. آیا تو چون اویی؟ گفت:سوگند به خدا، نه! من می دانم كه او برتر از من است و به حكومت، سزاوارتر از من است.[1].

3911. تاریخ دمشق - به نقل از ابو اسحاق -:ابن اَحوَر تمیمی نزد معاویه آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! از پیش تنگْ چشم ترین، بخیل ترین، گنگ ترین و ترسوترینِ مردم نزد تو می آیم.

[ معاویه] به او گفت:وای بر تو! كجا او تنگ چشم است، حالْ آن كه همواره می گفتیم اگر علی را خانه ای از كاه و خانه ای از طلا باشد، طلا را زودتر از كاه، تمام می كند؟

و كجا او گنگ است، در حالی كه ما همواره می گفتیم كه تیغ سلمانی در بین قریشیان، بر سرِ مردی فصیح تر از علی كشیده نشده است.

وای بر تو! كجا او ترسوست، حالْ آن كه هیچ كس به میدان او نرفته، جز آن كه شكست خورده است؟

سوگند به خدا، ای ابن احور! اگر جز این نبود كه جنگ، نیرنگ است، گردنت را می زدم. بیرون برو و در كشور من سُكنا مگزین.[2].

3912. الإمامة والسیاسة:گفته اند كه عبد اللَّه بن ابی مِحجَن ثقفی، نزد معاویه آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! من از نزد فرزند ابو طالب، آدمی گُنگ، ترسو و بخیل، نزد تو می آیم.

معاویه گفت:تو را به خدا، می فهمی چه می گویی؟ امّا گفتی گنگ است؛ سوگند به خدا، اگر زبان های همه مردم، گرد آیند و یك زبان شوند، زبان علی، همه را بسنده است؛ و امّا درباره سخنت كه او ترسو است، مادرت به عزایت نشیند! آیا تاكنون كسی را كه به میدانش آمده، جز كشته دیده ای؟ و امّا سخنت كه او بخیل است، سوگند به خدا كه اگر او دو خانه داشته باشد كه یكی انباشته از طلا و دیگری از كاه باشد، طلا را زودتر از كاه، تمام خواهد كرد.

ثقفی گفت:بنا بر این، چرا با او می جنگی؟

گفت:به خاطر خونِ عثمان و به خاطر این انگشتر كه هر كس به دست كند، سرشتش نیكو گردد، به نانخوارانش غذا دهد و برای كسانش ذخیره كند.

ثقفی خندید و به علی علیه السلام پیوست و گفت:ای امیر مؤمنان! بیعتم را بپذیر، پس از جُرمم (پیمان شكنی ام). نه به دنیا رسیدم و نه به آخرت.

علی علیه السلام خندید و فرمود:«تو همچنان بیعتت باقی است و خداوند، بندگان خود را به یكی از دو كار،[3] محاسبه می كند [ و حال كه به راه درستْ بازگشتی، همین را حساب می كند]».[4].

3913. فضائل الصحابة - به نقل از قیس بن ابی حازم -:مردی نزد معاویه آمد و از وی مسئله ای پرسید. گفت:مسئله ات را از علی بن ابی طالب بپرس. او داناتر است.

گفت:ای امیر مؤمنان! پاسخ تو در این باره، برای من، از پاسخ علی بن ابی طالب، دوست داشتنی تر است.

معاویه گفت:بد گفتی و ناپسند آورده ای! مردی را ناخوش داشتی كه پیامبر خدا، دانش را به او می خورانْد و پیامبر خدا به او فرمود:«تو نسبت به من، چون هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی، جز آن كه پیامبری پس از من نیست» و هرگاه عمر با دشواری مواجه می شد، از او می پرسید و من عمر را دیدم كه چیزی بر او دشوار شد. گفت:فلج نگردی، برخیز. علی، آن جاست.[5].

3914. مناقب آل ابی طالب - به نقل از ابن ابجر عجلی -:نزد معاویه بودم كه دو نفر درباره لباسی نزدش به داوری آمدند. یكی گفت:این، لباس من است و بیّنه ای بر آن اقامه كرد، و دومی گفت:این، لباس من است كه در بازار از كسی كه او را نمی شناختم، خریده ام.

معاویه گفت:ای كاش در این داوری، علی بن ابی طالب بود.

ابن ابجر گفت كه به او گفتم:من داوری علی را در مثل این مورد، دیده ام و او به نفع كسی داوری كرد كه بیّنه داشت و به دیگری گفت:فروشنده را پیدا كن.

معاویه بین آن دو مرد، چنین حكم كرد.[6].

3915. المحاسن والمساوئ:هنگامی كه جنگ صفّین پیش آمد، امیر مؤمنان - كه خشنودی خدا بر او باد -، به معاویة بن ابی سفیان نوشت:«چرا مردم را در جنگ بین ما به كشتن می دهی؟ خود به میدان من بیا. اگر مرا كُشتی، از دست من آسوده خواهی شد، و اگر من تو را كشتم، از دست تو آسوده خواهم شد».

عمرو عاص به معاویه گفت:این مرد، درباره تو انصاف به خرج داده است. به میدانش برو.

معاویه گفت:ای عمرو، هرگز! می خواهی كه من به میدان او بروم و كشته شوم و تو پس از من بر خلافت، چنگ زنی؟ قریش می داند كه پسر ابو طالب، سرور و شیر آن قبیله است.[7].

3916. تاریخ دمشق - به نقل از جابر -:نزد معاویه بودیم. از علی یاد كرد و از او و پدر و مادرش به نیكی یاد كرد. آن گاه گفت:چه طور درباره آنان، چنین نگویم در حالی كه آنان، بهترین بندگان خدا بودند و پسران او نزد اویند كه بهترین اند، فرزندِ بهتران.[8].

3917. شرح نهج البلاغة - در یادكردِ آنچه كه بین عقیل بن ابی طالب و معاویه پیش آمده بود -:معاویه گفت:از كسی یاد كردی كه هیچ كس برتری اش را انكار نمی كند. خدا بیامرزد ابو الحسن را كه نسبت به پیشینیانش پیشی گرفت و آنان را كه پس از او می آیند، ناتوان ساخت! داستان آهن را نقل كن.

عقیل گفت:باشد. محتاج شدم و با گرسنگی شدیدی روبه رو گشتم. از او كمك خواستم؛ ولی نَمی از او نچكید. بچّه هایم را در حالی كه سختی و گرسنگی در سیمایشان پیدا بود، جمع كردم و پیشش آوردم.

فرمود:«شب بیا، چیزی به تو خواهم داد».

نزدش رفتم، در حالی كه یكی از فرزندانم دستم را گرفته بود. به او گفت:«بیرون برو».

آن گاه به من گفت:«پیش بیا». دست دراز كردم. از شدّت گرسنگی فكر كردم كه كیسه است. دستم را روی آهنی گداخته گذاشتم. وقتی آن را گرفتم، رهایش كردم و فریاد كشیدم، چون گاو كه از دست قصاب، فریاد می زند. به من گفت:«مادرت به عزایت بنشیند! این سوز از آهنی است كه با آتش دنیا آن را داغ كرده ام. حالِ من و تو، فردا كه با زنجیری از جهنّم كشیده شویم، چگونه خواهد بود؟».

آن گاه این آیه را خواند:«إِذِ الْأَغْلَلُ فِی أَعْنَقِهِمْ وَ السَّلَسِلُ یُسْحَبُونَ؛[9] هنگامی كه غُل ها در گردن هایشان [ افتاده] و [ با] زنجیرها كشانیده می شوند».

آن گاه افزود:«پیش من، جز آن مقدار حقّی كه خداوند برای تو واجب كرده، چیزی جز آنچه كه دیدی، نیست. پس نزد خانواده ات برگرد».

معاویه شگفت زده شد و گفت:هیهات، هیهات! زنان از این كه چون او بزایند، ناتوان اند.[10].

3918. تاریخ دمشق - به نقل از جابر -:روزی نزد معاویة بن ابی سفیان بودیم. بر تخت خود نشسته بود و عمامه ای بر سر نهاده بود و لباس بلندی پوشیده بود و چشم هایش را به راست و چپ می چرخانْد و سران قریش و رؤسای عربِ قحطانی در پایین تخت، نشسته بودند و همراه او، دو تن بر تخت او نشسته بودند:عقیل بن ابی طالب و حسن بن علی علیهما السلام؛ و زنی پشت پرده بود كه با آستینش به چپ و راست، اشاره می كرد.

زن گفت:ای امیر مؤمنان! دیشبم به بیداری گذشت.

معاویه گفت:آیا از درد؟

زن گفت:نه، بلكه از اختلاف نظر مردم درباره تو و علی بن ابی طالب و پدر تو ابو سفیان صخر بن حرب بن امیّه؛ و امیّه كه برگزیده قبیله قریش بود.

زن در تعریف معاویه، بسیار سخن گفت و معاویه، رویش به عقیل و حسن علیه السلام بود. معاویه گفت:پیامبر خدا می فرماید:«هر كس كه چهار ركعت [ نماز ]پیش از ظهر و چهار ركعت بعد از ظهر بگزارد، برای همیشه آتش بر او حرام می گردد».

آن گاه به آن زن گفت:آیا درباره علی، سخن می گویی؟ آن كه در سختی ها، اطعام دهنده است، در گرفتاری ها، گشاینده است، افزون بر ویژگی های پنهانی و اخلاق رضایت بخش و شرافت ؟ او چون شیرِ هوشیار، بهارِ روشن، فراتِ پُر آب، و ماهِ درخشان بود؟ در تیزی و تندی، چون شیر بود، و در زیبایی و نورانیّت، چون بهار بود، و در پاكی و بخشش، چون فرات بود.

امواج بخشندگان بزرگ عرب، از ابتدای عرب، بزرگانی چون عبد مناف، هاشم و عبّاسِ بخشنده نتوانستند به بلندای امواج او برسند. عبّاس، هم ریشه پیامبر خدا و پدرش و عمویش بود و چه كرامتی كه هم [ در حكم] پدر و هم عمو بود و پسرش (عبد اللَّه بن عباس)، چه مفسّر خوبی است برای قرآن. كاملِ كاملان بود. او زبانی پرسشگر و دلی خِرَد ورز داشت. بهترینِ خلق خدا و عترت پیامبرش بود. خوبِ فرزند خوب بود.

عقیل بن ابی طالب [ به آن زن] گفت:ای دختر ابو سفیان! اگر علی دو خانه داشت، یكی انباشته از طلا و دیگری انباشته از كاه، نخست به بخشش طلا می پرداخت.

معاویه گفت:ای ابو یزید (عقیل)! چرا چنین درباره علی بن ابی طالب نگویم، در حالی كه علی از با اهمّیت ترین و برجسته ترین افراد قریش بود و قریش، پرچم برافراشته ای است كه علی، علامت برجسته آن است؟[11].

3919. الاستیعاب:معاویه هر پرسشی كه برایش پیش می آمد، می نوشت تا برای او از علی بن ابی طالب، پرسیده شود. هنگامی كه خبر كشته شدن علی علیه السلام به معاویه رسید، گفت:با مرگ پسر ابو طالب، فقه و دانش هم از بین رفت. برادرش عتبه به وی گفت:مبادا مردم شام، این حرف را از تو بشنوند. معاویه گفت:رهایم كن![12].

3920. مقتل أمیر المؤمنین - به نقل از مغیره -:وقتی خبر مرگ علی بن ابی طالب به معاویه رسید، وی با زنش، دختر قرظه، در یك روز تابستانی در خواب نیم روزی بود. گفت:«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ؛ ما همه از خداییم و به سوی او باز می گردیم». مردم، چه دانش و خیر و فضل و فقهی را از دست دادند!

زنش گفت:دیروز با او می جنگیدی و امروز برایش آیه رجعت می خوانی؟!

معاویه گفت:وای بر تو! تو نمی دانی مردم چه مقدار از دانش، فضل و سابقه را - كه او داشت -، از دست دادند.[13].

3921. تاریخ دمشق - به نقل از مغیره -:هنگامی كه خبر مرگ علی بن ابی طالب علیه السلام به معاویه رسید، با زنش فاخته دختر قرظه خوابیده بود. نشست و شروع به گریه كرد و آیه رجعت خوانْد.

فاخته به وی گفت:تو دیروز با او می جنگیدی و امروز بر او می گریی؟!

معاویه گفت:من بر دانش و خردمندی ای كه او داشت و مردم از دست دادند، می گریم.[14].









    1. سیر أعلام النبلاء:25/140/3، تاریخ دمشق:132/59، البدایة والنهایة:129/8.
    2. تاریخ دمشق:414/42.
    3. احتمالاً به جای «أحد الأمرین» كه در متن عربی آمده، باید «آخر الأمرین» باشد، یعنی آخرین از دو كار و دو حالت، مورد محاسبه قرار می گیرد.
    4. الإمامة والسیاسة:134/1، شرح الأخبار:98/2. نیز، ر. ك:شرح نهج البلاغة:24/1.
    5. فضائل الصحابة:1153/675/2، تاریخ دمشق:8590/170/42 و8591.
    6. مناقب آل أبی طالب:377/2، شرح الأخبار:645/315/2، تاریخ دمشق:206/12.
    7. المحاسن والمساوئ:52.
    8. تاریخ دمشق:415/42.
    9. غافر، آیه 71.
    10. شرح نهج البلاغة:253/11، بحار الأنوار:118/42.
    11. تاریخ دمشق:415/42.
    12. الاستیعاب:1875/209/3، العدد القویّة:61/250.
    13. مقتل أمیر المؤمنین:94/105، تاریخ دمشق:583/42.
    14. تاریخ دمشق:582/42، البدایة والنهایة:16/8 و 130/8.